در میهمان سرای حضرت رضا (ع) ایستاده ام. زوج جوانی وارد میشوند، درحالی که گویا تازه عقد کرده اند؛ چون بر سر عروس خانم چادر سفید است و تازه داماد هم کت وشلوار به تن دارد. هنوز خجالت در چهره هردوشان پیداست. ضمن خوشامدگویی باب گفتگو را با گفتن تبریک باز میکنم. هر دو لبخند بر لبانشان نقش میبندد.
چند ساعتی از عقدشان نگذشته و چند ماهی است به همت واحد ازدواج آسان دانشگاهشان بعد از معرفی و گفتگوهای اولیه، خانوادهها امشب را در جوار حضرت برای عقد گرد هم آمده اند. روبه روی هم مینشینند و تعارفاتی میکنند که لحظه به لحظه اش پر از خاطرات به یادماندنی میشود. حلقههای ازدواجشان را کنار فیشهای پذیرایی مهمان سرا میگذارند و عکسی به یادگار میگیرند. به شوخی میگویم: ان شاءا... سال دیگر شما را سه نفری سر همین میز ببینم.
در بین زائران مادری توجهم را جلب میکند که فرزند معلولش را داخل ویلچر به همراه آورده است. از مادر میخواهم که من ویلچر را برایشان بیاورم و قبول میکند. مادر درحالی که مدام برای شفای فرزندش دعا میکند، میگوید: فرزندش یک سال قبل بر اثر تصادف دچار معلولیت ذهنی و جسمی شده است و اکثر پزشکان متخصص ایران و دیگر شهرها تقریبا از ادامه درمانش ناامید شده اند. مادر با هزاران آرزو و امید راهی مشهد شده است تا بلکه با توسل به حضرت، شفای فرزندش را بگیرد. سر میز که مینشینند، مادر به سختی با چشمان اشک بار غذا را در دهان فرزندش میگذارد و زیر لب مدام میگوید: یا امام رضا (ع) شما ما را به سفره خانه ات دعوت کرده ای؛ پس بیا و شفای فرزندم را هم عنایت کن.
تقریبا هرکس این صحنه تلخ را میبیند، ناراحت میشود، تحت تأثیر قرار میگیرد و برای شفای فرزند معلول دعا میکند.
در بین آمد و شدها، میزبان میهمانانی از اقصا نقاط جهان هم هستیم که توفیق حضور در میهمان سرای حضرت را پیدا میکرده اند. مهمانهایی داریم مسیحی از کشور کانادا، شهر ونکوور، (گابریل منسون و همسرش والری پلانت و فرزندانشان ژاکوب و آستین) که به مشهد آمده اند. از همکارم که استاد دانشگاه فردوسی و مسلط به زبان انگلیسی است میخواهم واسطه گپ و گفت ما شود.
گابریل مشهد و حرم را از طریق همسایه شان که نامش محمد است و خانواده اش شیعه هستند شناخته است. او میگوید: محمد با حس و حال خاصی از این مکان مقدس بسیار تعریف و سفارش کرده است که اگر به مشهد سفر کردیم، سلام او و دیگر شیعیان کانادا را به امامشان برسانیم.
گابریل ادامه میدهد با اینکه خودم و خانواده ام مسیحی هستیم و اعتقادات مذهبی داریم، حضورمان در حرم امام رضا (ع) نقطه عطفی در زندگی مان است و اینجا به نوعی خاصترین مکان مذهبی عمومی است که تاکنون دیده ام. او از شوق وذوق زائران و حس و حالی میگوید که تاکنون در هیچ مکان توریستی و دیدنی جهان ندیده است.
خانواده گابریل بعد از صرف غذا اصرار میکنند که برای یادگاری با خدام و همکاران آشپزخانه عکس و فیلم بگیرند که مورد موافقت قرار میگیرد.
ساعت حدود ۲۱ میشود و پایان پذیرایی از میهمانان. با خروج آخرین زائر از مهمان سرا همه همکاران از مسئول و غیرمسئول بسیج میشوند برای نظافت. همه مجموعه، از آشپزخانه گرفته تا سالن ها، جزءبه جزء ضدعفونی و تنظیف میشود. حالا دیگر حقیقتا خستگی وجود همه بچههای شیفت را فراگرفته است.
به رسم همیشگی همه در آخرین ساعات روز روبه روی گنبد آقا در یک صف میایستند و حاج علی خاکی، مداح موسپید شیفت هفتم، بر روی چهارپایهای میایستد و با صدایی دل نشین و گرفته، صلوات خاصه را قرائت میکند. در اوج خستگی دیدن اشکهایی که بر گونهها میلغزد و شانههایی که میلرزد و دستهایی که بر روی سینه به رسم ادب آرام گرفته دیدنی است.
ای صفای قلب زارم، هر چه دارم از تو دارم
تا قیامتای رضا جان، سر ز خاکت بر ندارم
منم خاک درت، غلام و نوکرت
مران از در مرا، به جان مادرت
علی موسی الرضا (ع)
غیر تو یاری ندارم، با کسی کاری ندارم
گر مرا از در برانی، جای دیگر من ندارم
تو خوبی من بدم، به این در آمدم
به جان فاطمه (س)، مکن مولا ردم
علی موسی الرضا (ع) علی موسی الرضا (ع)
علی موسی الرضا (ع) علی موسی الرضا (ع) علی موسی الرضا (ع)
جان به قربان نگاهت، دل فدای روی ماهت
سینه بگشا تا بیایم، ای رضا جان در پناهت
منم دیوانه ات، مقیم خانه ات
تویی باغ گل و منم پروانه ات
علی موسی الرضا (ع) علی موسی الرضا (ع)
گویا هیچ کس قصد دل کندن از این بارگاه ملکوتی را ندارد، اما چارهای نیست. باید بروند تا عطر معنویت حضور یک روز خدمت را با خانواده شان تقسیم و توفیق خدمت را برای حضور دیگر عاشقان مشتاق فراهم کنند.